- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
باور كنــيــم رجعت سرخ ستـاره را مــيــعــاد دسـتـبـرد شگفتى دوبـاره را بــاور كنيم رويش سـبــز جـوانـه را ابهـــام مــردخـيــز غـبــار كـرانــه را باوركنيم ملك خدا را كه سرمد است باور كنيم سكّه به نام محمــد(ص) است آفت نبود و موت نبـود و نفس نبــود او بود و بود او جز او هيچ كس نبود « قال الست ربكم » ى را بلا زدنـد فــالــى زدنــد و قرعه تكوين ما زدند سالار «كنت كنز» در آيينه نطفه راند برقى جـهــيـد و خرمن آدم نشانه ماند ويـــرانه گرد خانه زنجير او شـديم ز افلاكيــــان خـلـيــفــه تقدير او شديم گرديد چرخ وخاك فلك كو به كونشست آدم رهيد و نوح به جودي فرو نشست ايـــوبها به سفره كرمان كَــرَم شدند يعقوبها به حوصله پــامــال غـم شدند موسى بسى ز نيل حوادث امان گرفت تا همچو نيل دامن فرعـونيان گــرفت بسيار بت شكست كه از سيم كرده بود تهمت به بت زدند، براهـيم كرده بود از رشكِ لطف، جان ملايك ملول ماند هيهات برزمانه كه انسان جهول ماند راوي! به شب،حجاب نكويي،حجاب قـُبح راوي! به صبح، صبح شكافنده، صبحِ صبح راوي! به فتح، فتح نمايان به آسمان راوي! به تين و زيت و به افسانه زمان راوي! بخوان به خواندن احمد دراعتلا بر بام آسمان،شب معني، شب «حرا» شبها شبند و قدر،شب عاشفانههاست عالم فسانه،عشق فسانهي فسانههاست راوي! بخوان كه رستم افسانه ميرسد جوهر فــروش همت مردانه ميرسد راوي! بخوان كه افسر سيارگان مَه است راوي! بخوان كه مهدي موعود در ره است باور كنـيــم رجعت ســــرخ ستاره را ميعاد دستــــبرد شگــفـتي دوباره را باور كنيم ملك خدا را كه سرمد است باور كنيم سكه به نام محمد(ص) است خونـيــن به راه دادرسي ايـسـتــادهايم چون لاله داغــدار كسى ايـسـتــادهايم اى دوست! اى عزيزمجاهد!رفيق راه مقداد روز! مالك ِ شب! ميـثم پگــاه! اى در صفا به همت مــردانه استــوار اى مرد مرد! مرد خدا! مرد روزگار مرغى چنين بلازده جان درقفس نداد حقا كه داد عشق تو دادي و كس نداد رفتى كه بازگردي و تا ما خبر شديم اى پيـشـتــاز قــافـله! بيهمسفر شديم گيتى به اهل عشق، به دستان،چه ميكند حالى به ما شقاوتِ پـستان چه ميكند با ما چه ميكنند به رندى در آشيــان اين نابكار خانه به دوشان، حراميان اى دوست! اى عزيز! رهايى مباركت از همرهان خسته جــدايــي مباركت اين جا خوش است ضجه زنجيريان هنوز مردم كـُش است دشنه تقديريان هنوز اين جا هنوز عرصه گير و كشاکش است اين جا هنوز خواب اسارت مشوش است اين جا جهان شب است،ولى بيكرانه نيست فــــرداى روشنايي ره بيبهانه نيست شبها شبند و قدر، شب عـاشقانههاست عالم فسانه، عشق فسانـۀ فسانههاست
: امتیاز
|